کد مطلب:313485 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:173

زید مجنون پیاده از مصر به کربلا می رود
فضاحت اعمال متوكل، خلیفه ی مشهور و سفاك عباسی، نسبت به قبور كربلا، در همه ی بلاد پخش گردید تا به آفریقا رسید. زید مجنون، كه فردی عالم و فاضل و ادیب بود و در مصر اقامت داشت، شنید كه متوكل با كمال وقاحت دستور داده است قبر امام حسین علیه السلام را خراب كرده و در آن زراعت نمایند و آثار قبر را از بین ببرند و از نهر علقمه آب بر آن جاری سازند و مردم را از زیارت بازدارند. از این خبر ناگوار بسیار ناراحت شد و حزن شدیدی به وی دست داد، به طوری كه حادثه ی كربلا را برای وی تازه كرد. لذا با پای پیاده مصر را به قصد زیارت امام حسین علیه السلام ترك گفت و بیابانها، كوهها و دره ها را پیمود تا به كوفه رسید و با بهلول عالم ملاقات كرد. سپس به سال 237 به قصد زیارت قبر امام حسین علیه السلام به اتفاق هم از كوفه خارج شدند تا به نینوا رسیدند.

در آنجا دیدند آبی را كه به قبر می بندند، با فاصله ای، گرداگرد قبر می ایستد و قطره ای از آن به طرف قبر نمی آید و گاوهایی هم كه زمین را شیار می زنند به قبر نزدیك نمی شوند!

زید به بهلول نگاه كرد و این آیه را تلاوت نمود: (یریدون أن یطفئوا نور الله بأفواههم و یأبی الله الا أن یتم نوره و لو كره الكافرون). [1] .

یعنی: آنها می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند، ولی خدا جز این نمی خواهد كه نور خود را كامل كند، هر چند كافران ناخشنود باشند!



[ صفحه 268]



سپس اشعار بسامی را فروخواند:



تالله اذ كانت بنوامیة قدانت

قتل ابن بنت نبیها مظلوما



مردی كه سالها در آنجا مأمور كشت و زراعت بود، پیش زید آمد و گفت: تو از كجا آمده ای؟ زید جواب داد: از مصر. كشاورز گفت: برای چه آمده ای؟ من بسیار می ترسم كه تو را بكشند. زید سخت گریست و گفت: شنیدم كه قبر فرزند پیغمبر را خراب كردند و در آن كشت و زرع می كنند!

در این هنگام مرد كشاورز خود را بر قدمهای زید انداخت و در حالیكه آنها را می بوسید، گفت: پدر و مادرم به قربانت، از لحظه ای كه تو را دیده ام قلب من نورانی شده است. خدا را شاهد می گیرم كه من سالها است در این سرزمین زراعت می كنم و در این مدت، هر گاه آب بر قبر امام حسین علیه السلام می بستم آب می ایستاد و بالای هم چین می زد و حیران می ماند و دور می زد و قطره ای از آن به قبر مطهر نزدیك نمی گردید، و من گویا تا حال مست بودم و اینك به بركت قدمهای تو بیدار شدم!

زید و مرد كشاورز لختی با هم گریستند و سپس كشاورز گفت: من الآن به شهر سامرا پیش متوكل می روم و حقایق را به وی می گویم، چه مرا بكشد و چه رها سازد.

زید گفت: من هم با تو می آیم. هر دو با هم پیش متوكل رفتند و مرد كشاورز از آن ماجرای شگفت پرده برداشت. متوكل از شنیدن حرفهای وی چنان در خشم رفت كه دستور داد مرد زارع را كشتند و آنگاه طناب به پاهایش بسته در كوچه و بازار كشیدند و سپس به دار آویختند.

زید مجنون روزها به انتظار نشست تا مرد كشاورز را از دار پایین آوردند و به مزبله انداختند. آنگاه آمد جنازه ی او را دربر گرفت به دجله برد و غسل داد و كفن كرد و بر آن نماز خواند و به خاك سپرد و سپس نیز سه روز كنار قبر وی نشست و قرآن تلاوت كرد.

در این هنگام چشمش به جنازه ای افتاد كه مردم به وی نوحه سرایی می كردند و او را با اضطراب و ناراحتی شدید تشییع می نمودند. پرسید كه این مرده كیست كه این قدر پرچم سیاه به دست مردم است و دسته جات زیاد او را تشییع می كنند؟!

گفتند: وی كنیز حبشی متوكل است كه نام وی ریحانه بوده و بسیار مورد علاقه ی متوكل قرار داشته است! سپس او را دفن كردند و در مقبره ی وی فرش انداختند و عطر



[ صفحه 269]



پاشیدند و قبه ای عالی بر فراز آن برپا كردند!

زید مجنون كه این صحنه را دید خاك بر سر خود ریخت و ناله از دل برآورد و گفت:

- قبر پسر پیغمبر را ویران می كنند، ولی برای یك كنیز زنازاده قبه و بارگاه بنا می كنند!

و آن قدر گریست كه مردم به حال او رقت آوردند. روزی اشعار زیر را سرود و سپس به دست یكی از درباریان داد:



أیحرث بالطف قبر الحسین

و یعمر قبر بنی الزانیة؟!



همین كه اشعار وی در حضور متوكل خوانده شد، سخت در غضب شد و زید را احضار كرد. زید با سخنانی كه در توبیخ و وعظ متوكل گفت، او را بیش از پیش ناراحت كرد، به طوری كه دستور به قتل او داد. نیز در همین لحظه در باب حضرت علی علیه السلام از وی پرسید و از این سؤال، منظوری غیر از تحقیر نداشت. زید گفت: به خدا قسم، تو مقام علی و حسب و نسب او را نمی شناسی. به خدایم سوگند، فضل او را انكار نمی كند مگر كافر شكاك و با علی دشمن نمی شود مگر منافق و دروغگو. و آن قدر از فضایل علی علیه السلام سخن گفت كه متوكل فرمان داد او را زندان بردند.

وقتی كه شب تاریكی خود را گسترانید، مردی كه دیده نمی شد پیش متوكل آمد و با پای خود او را زد و گفت: زید را آزاد كن و الا هلاكت می كنم!

متوكل، وحشت زده، برخاست و خود به زندان آمد و زید را آزاد ساخت و به وی خلعت بخشید و گفت: هر چه می خواهی از من بخواه، كه از دادن آن دریغ نخواهد شد.

زید گفت: من از تو فقط تعمیر قبر امام حسین علیه السلام و عدم تعرض به زوار او را می خواهم. متوكل قبول كرد و زید، شاد مسرور، از نزد او بیرون آمد. او یكایك شهرها را می گشت و اعلان می كرد هر كس اراده ی زیارت امام حسین علیه السلام را دارد بدون وحشت به كربلا برود. و بعد از این جریان، مدت ده سال قبر امام حسین علیه السلام از اعمال شنیع متوكل بدكار محفوظ ماند و مردم، بدون هراس، برای زیارت به كربلا می رفتند. [2] .



[ صفحه 270]




[1] سوره ي توبه: آيه ي 32.

[2] شهر حسين عليه السلام، به نقل از بحار، طبع جديد: جلد 45، صفحه ي 404.